به دنبال یک پنجره می گردم اینجا تاریک است.
عصر بود یا شاید صبح بود که داشت طلوع می کرد .
من خود یک پنجره را رو به تاریکی دیدم.
پنجره ای پر نور.
من از روزنه یک پنجره به حضور عشق رسیدم
سلام علی جان . چطوری؟ خبری از ما نمی گیری؟ سایت قشنگی زدی
هی زمان ! آن وقت که در آغوشش جای گرفتم بایست ............ممنون از حضورتون
تا طلوع روشن توچند روز باقیست؟
تیرگی پا می کشد از بام ها صبح می خندد به راه شهر مندود می خیزد هنوز از خلوتمبا درون سوخته دارم سخن
سلام.چقدر دور شده اند آن روزها که من ....که شما...خوشحال شدم از خوندن نوشته ی شما.شاد و آزاد باشید
من از روزنه یک پنجره به حضور عشق رسیدم
سلام علی جان . چطوری؟ خبری از ما نمی گیری؟ سایت قشنگی زدی
هی زمان ! آن وقت که در آغوشش جای گرفتم بایست ............
ممنون از حضورتون
تا طلوع روشن تو
چند روز باقیست؟
تیرگی پا می کشد از بام ها
صبح می خندد به راه شهر من
دود می خیزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن
سلام.چقدر دور شده اند آن روزها که من ....
که شما...
خوشحال شدم از خوندن نوشته ی شما.شاد و آزاد باشید