مردی از جنس همه

جایی برای تنهایی هایم

مردی از جنس همه

جایی برای تنهایی هایم

شاملو گفت فردایی دگر

سالی
نوروز
بی چلچله بی بنفشه می آید،
بی جنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مرغانه ی رنگین بر آینه.

سالی
نوروز
بی گندمِ سبز و سفره می آید،
بی پیغام خموشِ ماهی از تنگِ بلور
بی رقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
هم راهِ به در کوبیِ مردانی
سنگینیِ بارِ سال هاشان بر دوش:
تا لاله ی سوخته به یاد آرد باز
نام ممنوعش را
و تاقچه ی گناه
دیگر باز
با احساسِ کتاب های ممنوع
تقدیس شود.

در معبر قتل عام
شمع های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه های بسته
به ناگاه
فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
از دریچه ها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
پیش باز خواهد شد.



سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.
نظرات 1 + ارسال نظر
امیری نژاد دوشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:14 http://amirinejad.persianblog.ir

سلام...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد