مردی از جنس همه

جایی برای تنهایی هایم

مردی از جنس همه

جایی برای تنهایی هایم

چرا؟

خوبی خاطره ای بود میان گذشته من

امروز من از سران کثیف مردم این شهرم

این چهره ی متدین مهربان نقابی تو خالیست

زیبایی حرف های من دسیسه ای سرد است

هر چند معتقدم به پایان شوم خویش امّا

انگیزه ای برای فرار از این مرداب نیست

دل خوش به ثانیه های کوچک شادی

 دل خوش به تعظیم ابلهانه مردم گمراه

دل خوش به تزویر مردم آگاه

من خویش را به بهای کمی فروختم

چیزی برای از دست دادن نمانده می دانم

کاین  کاخ خانه ای پوشالی است

افسوس نمی خورم اشتباه نکن

هر چند راهی که رفته ام یک اشتباه پر درد است

 

شاید مقصر این فاجعه مردمی باشند

لیک من خویش ساخته ام فصل زرد درونم را

بی زاریم ز تو کم نمی شود خدا

دوست داریم هنوز به من بگو فقط چرا؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد